تبلیغات
تبلیغات
جای تبلیغ شما خالیست . . .
نوشته شده توسط : محمد حسین

صحن دكان غرق در خون بود و دكاندار، پي در پي

از در تنگ قفس

چنگ خون آلوده ي خود را درون مي برد

پنجه بر جان يكي زان جمع مي افكند و

او را با همه فرياد جانسوزش برون مي برد

مرغكان را يك به يك مي كشت و

در سطلي پر از خون سرنگون مي كرد

صحن دكان را سراسر غرق خون مي كرد

 

بسته بالان قفس

بي خيال

بر سر يك "دانه" با هم جنگ و غوغا داشتند

تا برون آرند چشم يكدگر را

بر سر هم خيز بر مي داشتند

 

گفتم: اي بيچاره انسان!

حال اينان حال توست!

چنگ بيداد اجل، در پشت در،

دنبال توست

پشت اين در، داس خونين، دست اوست

تا گريبان تو را آرد به چنگ

دست خون آلود او در جست و جوست

بر سر يك لقمه

يا يك نكته، آن هم هيچ و پوچ

اين چنين دشمن چرايي؟

مي تواني بود دوست



:: موضوعات مرتبط: اشعار , اشعار فریدون مشیری , ,
:: برچسب‌ها: شعر , اشعار , فریدون مشیری , اشعار فریدون مشیری , پشت اين در , شعر پشت اين در , شعر پشت اين در از فریدون مشیری , پشت اين در , ,
:: بازدید از این مطلب : 99
|
امتیاز مطلب : 26
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 مرداد 1391 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 53 صفحه بعد